(مُ فِ) [ ع. ] (اِفا.) سفرکننده، سفر - رونده.
فرهنگ فارسی معین
گشتار، رهنورد، رهسپار، رهرو، راهی
فرهنگ واژههای سره
[ مَ فِ ] (ع اِ) جِ مِسفرة. (اقرب الموارد). رجوع به مسفرة شود. || مَسافرالوجه؛ آنچه پیدا و نمایان باشد از روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
شخص ثالثی که برطبق شرایط مندرج در قرارداد مسافرتی میتواند به جای مسافر اصلی از خدمات گردشگری استفاده کند [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان
مسافری که برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار خود از حومه به داخل شهر یا برعکس سفر میکند [حملونقل درونشهری - جادهای]
مسافری که به قوانین حاکم بر هواپیما در حین پرواز احترام نمیگذارد یا از راهنماییهای خدمه پیروی نمیکند و نظم و آرامش هواپیما را بر هم میزند [حملونقل هوایی] ...
مسافری که با قطار خطی سفر میکند [حملونقل ریلی]
مسافری که از کشوری به قصد کشور دیگر، از کشور ثالث عبور کند [مشترک حملونقل]
[ مُ فِ ] (اِخ) دهی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در ۱۰۰هزارگزی شمال میناب. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ مُ فِ نَ / نِ ] (ص نسبی، ق مرکب) مانند مسافر و رهگذر. (ناظم الاطباء). همانند مسافران و رهگذریان.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.