معنی

[ مُ زَوْ وِ ] (حامص) تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن : دور باش از مزوری که به مکر دام قرطاس دارد و انقاس.ناصرخسرو. خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز او میدهدش مزوری تا رهد از مزوری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۴۳۱). نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری از لاف آفتابی او خلق باز رست.خاقانی. رجوع به مزورشود. - مزوری کردن؛ تزویر و ریا و مکر کردن. فریب دادن. غدر و حیله کردن. مزورگری کردن : هردم مزوری کنم از هر سخن چه سود بیمار اوست چند نماید مزورم.عطار. و رجوع به مزورگری کردن شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.