تزویرکننده؛ دورو؛ دروغگو؛ دروغپرداز.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (ع ص) نعت مفعولی از زیارت. زیارت شده و دیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه به زیارت او شده اند. زیارت کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): شد تمام ال ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ زَوْ وِ گَ ] (حامص مرکب) عمل مزورگر. مزوری. تزویر. - مزورگری کردن؛ تزویر و ریا و مکر کردن. مزوری کردن. و رجوع به مزوری کردن شود: تو مزورگری مکن چو جهان خاک بر من مدم به نرخ عبیر.نا ...
[ مُ ] (اِ) مرداسنگ. (ناظم الاطباء). مُرتَک. (شعوری). رجوع به مرداسنگ و مرتک شود.
[ مُ زَوْ وِ ] (حامص) تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن : دور باش از مزوری که به مکر دام قرطاس دارد و انقاس.ناصرخسرو. خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز او میدهدش مزوری تا ...
[ مُ زَوْ وَ ] (حامص) حالت و چگونگی مزوَّر. رجوع به مزور شود.
[ بِ تِ ] (اِخ) دهی از دهستان حومه، بخش اشنویهٔ شهرستان ارومیه. سکنهٔ آن ۱۹۷ تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.