= طویله: روز به آکنده شدم، یافتم / آخور چون پاتلهٴ سفلگان (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۵).
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ دَ / دِ ] (ن مف) پُر. انباشته. مملو. ممتلی. مکتنز. مشحون. مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آکنده دینار بود گهر بود و یاقوت بسیار بو ...
لغتنامه دهخدا
(~. پَ) (ص مر.) سخت فربه.
فرهنگ فارسی معین
(~.) (ص مر.) اندرزناپذیر.
متخصص آکندهسازی [عمومی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ لُ ءْ لُ ءْ کَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) به لؤلؤ انباشته. پر از لؤلؤ: لؤلؤافشان کند دو جزع مرا عشق آن لعل لؤلؤآکنده.سوزنی.
[ کَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) نام طعامی و آشی است. (آنندراج). یک قسم طعامی که سنبوسه نیز گویند. || طعامی که از رودهٔ آگنده از گوشت و مصالح پزند. (ناظم الاطباء). گوشت آگند. گوشت آگنده. و رجو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.