(حامص) چگونگی و کیفیت و صفت آقا.
لغتنامه دهخدا
(اِخ) نام تیره ای از طایفهٔ بوئراحمدی.
(اِخ) آقابابا. نام قریه ای بزرگ در راه قزوین و رشت میان حسین آباد و رشت، در ۱۷۰ هزارگزی طهران، و سنجد آن بخوبی مشهور است.
[ بَ ] (ص مرکب) متملق. چاپلوس. آنکه هرچه دیگری گوید تصدیق کند خوش آمدِ گوینده را.
(دِ) [ مغ - فا. ] (اِمر.) آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد.
فرهنگ فارسی معین
(ترکی، اِ مرکب) (شاید از ترکیِ آقا، سید +سی، حرف اضافه) نامی از نامها: حاج میرزا آقاسی. - اشیک آقاسی؛ رئیس دربار. - قوللرآقاسی؛ رئیس غلامان خاصه. داروغهٔ دیوان خانه. و رجوع به آغاچی شود.
[ اِ مَ حَ لْ لَ ] (اِخ) دهی از دهستان قریهٔ طقان بخش بهشهر شهرستان ساری، در ۱۵۰۰ گزی شمال تکادشت. معتدل، مرطوب، مالاریائی. سکنه ۹۰ تن. زبان مازندرانی و فارسی. آب از رودخانهٔ نکا. محصول آن ...
[ اَ ] (اِخ) دهی است از بخش بوئین شهرستان قزوین با ۲۵۰ تن سکنه. محصول آن غلات، انگور، چغندرقند و بادام است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱).
[ شَ ] (ترکی، اِ مرکب) رجوع به ایشیک آقاسی شود.
(ترکی، اِ مرکب) رئیس رؤسای بیرون. || رئیس تشریفات صفویان. || رئیس ایشیک خانهٔ قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.