(مُ رُ وَّ) [ ع. ] (مص نسب.) جوانمردی، مردانگی.
فرهنگ فارسی معین
مردانگی، رادمنشی، جوانمردی
فرهنگ واژههای سره
[ اَ ] (اِ) امرود. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). رجوع به امرود شود.
لغتنامه دهخدا
[ بَ مُ رُوْ وَ ] (ص مرکب) در تداول لوطیان، دشنام گونه یا حاکی از کراهتی است. (یادداشت مؤلف).
نامرد، ستمگر
[ سُ ] (ع ص) دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ مَ لِ مُ رُوْ وَ ] (ص مرکب) که مروت شاهان دارد. چون ملوک در جوانمردی و بخشندگی : آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان. فرخی.
[ مَ تَ ] (ع ص) ارض ممروتة؛ زمینی که از بسیاری نمناکی و تری علف نرویاند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین بی گیاه. (شرح قاموس). مرت. (اقرب الموارد).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.