معنی

[ مَ حَ مَ ] (از ع، اِمص) لطف. رقت. مهربانی. عطوفت. مرحمة. رجوع به مرحمة شود: دلهای ایشان قرار گیرد بر آنچه خدا بدیشان عنایت کرده از مهربانی امیرالمؤمنین نسبت به ایشان و نگاه کردنش به ایشان از روی مرحمت. (تاریخ بیهقی ص ۳۱۴). ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است. (جهانگشای جوینی، فرهنگ فارسی معین). چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی چون که به بخت من رسد اینهمه ناز می کنی. سعدی. || عطا. بخشش. رجوع به مرحمت کردن نیز شود. || (مص) مهربانی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بخشودن. (آنندراج). رحمت. رحم. رجوع به مرحمة شود. - مرحمت داشتن نسبت به کسی یا دربارهٔ کسی؛ به او لطف و التفات داشتن. به او نظر عطوفت و مهربانی و شفقت داشتن. - مرحمت جستن؛ طلب لطف و التفات کردن. تقاضای رحم و عطوفت کردن : بگذشت بر آب چشم همچون جویم پنداشت که زو مرحمتی می جویم.سعدی. - مرحمت فرمودن؛ محبت کردن. مهربانی نمودن. مورد عطوفت و نوازش قرار دادن : مرحمت فرمود سید عفو کرد چون ز جرئت توبه کرد آن روی زرد. مولوی. - || عطا کردن. بخشیدن. اعطا کردن. دادن. و رجوع به مرحمت کردن شود. - مرحمت کردن؛ لطف کردن. شفقت نمودن. مهربانی کردن. عنایت کردن. بزرگواری و کرم نمودن : چون پذیرفتی تو ما را ز ابتدا مرحمت کن همچنین تا انتها.مولوی. الوداع ای خواجه کردی مرحمت کردی آزادم ز قید مظلمت.مولوی. - || عطا کردن. بخشیدن. داد: مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده. سعدی. - مرحمت زیاد؛ کلمه ای است که در دعا و جواب احوال پرسی گویند. (ناظم الاطباء). عبارتی که در تشکر و خداحافظی گویند.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.