معنی

[ مُ تَ سَ ] (ع ص) امتثال شده . مطاع. اطاعت شده : نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم. خاقانی. || مرسوم. (فرهنگ فارسی معین). متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود: شکل شاگرد غلامانه مکن گر چه این قاعدهٔ مرتسم است.خاقانی. || مهر شده. ممهور. ارتسم، ختم الدن بالروسم. (متن اللغة). رجوع به ارتسام شود. || منقش. نگارین شده. || زردوزی شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته . رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود. - مرتسم شدن؛ نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن : تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفهٔ خرد او منقش گردد. (چهار مقالهٔ عروضی، از فرهنگ فارسی معین). - مرتسم کردن؛ رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.