(جَ) [ ع. ] (مص ل.) کوچ کردن، از وطن دور شدن، آوارگی.
فرهنگ فارسی معین
[ جَ ] (از ع، اِ) سرمه که جلا میدهد بصر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جِلاء. (اقرب الموارد): گر خاک پای دوست خداوند شوق را در دیدگان کشند جلای بصر بود.سعدی. - روغن جلا؛ از تربانتین و ...
لغتنامه دهخدا
[ جِ ] (ص مرکب) جلادهنده و صیقل زننده (ناظم الاطباء).
[ جِ ] (ع مص) عرض کردن عروس را به شوهر. (از اقرب الموارد). عروس جلوه کردن. (تاج المصادر بیهقی).رجوع به جلوة و جلوه کردن شود. || اندوه وابردن. (تاج المصادر بیهقی).
[ جُ لْ ل ] (معرب، اِ) معرب گلاب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || انگبینی است که با گلاب آمیخته و آنرا بپزند تا حدی که قوام آید. شربت که از قند و گلاب سازند. ایرانیان آنرا بمعنی م ...
[ جُ ] (اِخ) محلهٔ بزرگی است در نیشابور. (انساب سمعانی). که گلاباد گفته می شود. (مراصد).
[ جُ ] (ص نسبی) نسبت است به جلاباد که محله ای است به نیشابور. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی). رجوع به جلاباد شود.
[ جَ لْ لا ] (حامص) فروختن دواب،مثلا کسی اسبان لاغر و زبون را چاق و کوک کرده به قیمت گران بفروشد چنانکه گویند: اسب جلابی است؛ یعنی محض خوش ظاهر است تهی ندارد بلکه مطلق امثال این چیزها را ...
[ جُ لْ لا ] (اِخ) علی بن محمدبن محمد طیب مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن المغازلی از محدثان فاضل و دانشمند است. وی از ابوالحسن علی بن عبدالصمد واسطی و ابوبکر خطیب و جز ایشان روایت کند و ...
=جلباب
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.