[ ع. ] (ص.) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر میبرد. ج. جواسیس.
فرهنگ فارسی معین
← مأمور مخفی [حقوق]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ سُلْ اَ ] (ع اِ مرکب) رجوع به جاسوس فلک شود.
لغتنامه دهخدا
[ سُلْ اَ ] (اِخ) لقب فریدالدین علی منجم سنجری شاعر است. رجوع به فریدالدین در لباب الالباب چ لیدن ج ۲ ص ۳۴۷ شود.
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان در ۵ هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و ۲ هزارگزی کلارشن واقع شده و محلی است کوهستانی و گرمسیر و ۱۰۰ تن سکنه دارد. آب آن از چش ...
[ کَ دَ ] (مص مرکب) خبر را از جائی به جای دیگر بردن. پنهان طلب چیزی کردن. تَبَلصُق. (منتهی الارب).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.