متشنج
معنی
[ مُ تَ شَ نْ نِ ] (ع ص) پوست
درکشیده و ترنجیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
(از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از
اقرب الموارد). بانورد. چین خورده.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو
درکشیده و متقلص شده. (ناظم الاطباء). و
رجوع به تشنج شود. || آن که بر اثر سرما یا
علتی دیگر بلرزد. لرزان. (فرهنگ فارسی
معین). || در تداول امروزی بهم خوردگی
وضع اجتماعی را گویند: دیروز بعلت...
مجلس متشنج شد. یا شهر پاریس به علت
اعتصاب کارگران متشنج شد.