۱. دستهای از مردم با خصوصیات مشترک. ۲. شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است. ۳. نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص: خوشتیپ.
فرهنگ فارسی عمید
یگانی راهکنشی معمولا کوچکتر از لشگر که گروهها یا گردانها و یگانهای کوچکتر برای رفع نیاز به آن اعزام میشوند [علوم نظامی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(اِ) دسته. گروه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمونهٔ بارز یکدسته. نوع جنس. صنف. (فرهنگ فارسی معین). به این معنی ظاهراً از کلمهٔ تیپ فرانسه مأخوذ است : جماعت افغان که قزلباشیه را مستعد حرب ...
لغتنامه دهخدا
[ پُ چِ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) آلت گرفتن بلدرچین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
(ص مرکب، ق مرکب) سخت تیپ؛ یعنی پیوسته به یکدیگر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): تیپاتیپ مردم نشسته بودند. تیپاتیپ سرباز ایستاده بود. (یادداشت ایضاً). رجوع به تیپ شود.
[ انگ. ] (اِ.)نام تجارتی برای مؤسسه -های پست خصوصی.
فرهنگ فارسی معین
[ چِ ] (اِ). رجوع به تیپ و تیپچه شود.
(سَ) (اِمر.) درجهای در نظام، بالاتر از سرهنگ.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.