۱. جدا کردن؛ جدایی انداختن. ۲. پراکنده ساختن. ۳. پراکندگی.
فرهنگ فارسی عمید
[ رُ تَ رِ قَ / قِ ] (ص مرکب، از اتباع) پراکنده. - تار و تفرقه شدن؛ سخت پراکنده شدن. تار و مار شدن. - تار و تفرقه کردن؛ سخت پراکندن. تار و مار کردن.
لغتنامه دهخدا
خرده باج
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.