رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان؛ رمه؛ گروه؛ دسته.
فرهنگ فارسی عمید
[ گِ لَ / لِ ] (اِ) پهلوی گیلک (شکایت)، پازند گیله . ظاهراً از گیرذک از گیرزک (شکل جنوب غربی) از گرزکاظاهراً از اوستایی گرز، هندی باستان گره ، گرهتی (شکایت کردن، عارض شدن)، کردی گلی (شکا ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ لْ لَ / لِ ] (اِ) آسمان گیری باشد و آن پارچه ای است که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند. (برهان).
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) کردی گول (زلف زنان، دسته موی)، زازا گیله . (حاشیهٔ برهان تصحیح دکتر معین). زلف معشوق. (برهان). زلف و موی مجعد. (آنندراج): گله گیلی کشان به دامانش سرو را لوح در دبستان ...
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) غوزهٔ پنبه. (فرهنگ رشیدی). غوزهٔ پنبه و آنرا گوزغه نیز نامند. (آنندراج) (جهانگیری). جوزغه معرب آن است. (آنندراج).
[ گُ لَ / لِ ] (اِخ) ده مخروبه ای است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
[ گَ لَ / لِ ] (اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در ۷۰هزارگزی شمال باختری الیگودرز و ۲۲هزارگزی باختر راه شوسهٔ شاهزند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنهٔ ...
[ گِ لَ / لِ بُ دَ ] (مص مرکب) شکایت کردن : گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ...
(گَ لَّ یا لُِ) (ص فا.) دارندة گله (گاو و گوسفند و غیره)، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد.
فرهنگ فارسی معین
صاحبگله؛ کسی که گلۀ گوسفند دارد.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.