معنی

[ گُ تَ دَ / دِ ] (ن مف) پهن کرده. منبسط. (تفلیسی). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین.فردوسی. بهر جای گسترده بد کار دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو.فردوسی. از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده اند. خاقانی. || مفروش. فرش شده : قصرشیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ و اندر وی یکی ایوان است از سنگ مرمر گسترده. (حدود العالم). حمص، شهری است بزرگ و خرم و آبادان و همهٔ راههای ایشان به سنگ گسترده است. (حدود العالم).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.