گرد شدن
معنی
[ گِ شُ دَ ] (مص مرکب) جمع
شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن.
اجتماع کردن. فراهم آمدن : رأس العین
شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست
بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به
یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و
آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم).
چراغ و شمع سپاهی و بر تو گرد شده ست
ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه.فرخی.
و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان).
این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به
هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد
شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی.
(زوزنی). مدور گشتن.