۱. ذرات ریز خاک که به هوا برود؛ غبار. ۲. خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد؛ غبار. ۳. خاک. ۴. [قدیمی] زمین. ۵. [قدیمی، مجاز] قبر. ۶. [قدیمی، مجاز] فایده. ۷. [قدیمی، مجاز] ر ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. = گردیدن ۲. گردنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانگرد، بیابانگرد، دورهگرد، ولگرد.
اسم: گرد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: gord) (فارسی: گرد) (انگلیسی: gord) معنی: دلیر، پهلوان، دلاور، شجاع
فرهنگ واژگان اسمها
[ گَ دِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غباری باشد که در پرتو آفتاب که از روزنه بر جایی افتد ظاهر گردد و آن را به عربی سعراره خوانند. (برهان).
لغتنامه دهخدا
(گِ. مَ دَ) (مص ل.) جمع شدن، فراهم آمدن.
فرهنگ فارسی معین
[ گِ وَ دَ ] (مص مرکب) جمع کردن. فراهم آوردن. (از آنندراج): اگر بخشش و دانش و رسم و داد خردمند گرد آورد با نژاد.فردوسی. چو شد پادشا بر جهان یزدگرد سپه را ز شهر اندرآورد گرد.فردوسی. که هرچن ...
(~. وَ رَ دِ) (ص فا.) فراهم - کننده.
اسم: گرد آفرین (دختر، پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: g.-āfarin) (فارسی: گردآفرين) (انگلیسی: gord-afarin) معنی: گرد آفرید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر گژدهم از مرزداران ایرانی در زمان ...
[ گَ بَ طِ دی دَ ] (مص مرکب) گرد بر خاطر نشستن. غمگین شدن. اندوهناک شدن : دوم چون مرکبت را پی بریدند وز آن بر خاطرت گردی ندیدند. نظامی (خسرو و شیرین).
[ گِ بَ گِ ] (ق مرکب) دور تا دور. همهٔ اطراف : عنکبوت بلاش بر دل من گرد بر گرد برتنید انفست.خسروی. چو با تاج شاهی مرا دشمن است همه گرد بر گردم اهریمن است.فردوسی. یکی نامور شاه را تخت ساخت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.