گبریاس
معنی
[ گُ ] (اِخ) مرد آسوری است که
گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران
باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق
کتیبهٔ بیستون داریوش و گفتهٔ هردوت پارسی
بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبروو نامیده
و گبریاس یونانی شدهٔ این اسم است. (ایران
باستان ص ۳۷۳). گزنفن (کتاب ۴ فصل ۶)
می نویسد: یک پیرمرد آسوری که گبریاس نام
داشت، با عده ای از سوار به طرف کوروش
آمد. مستحفظین اردو مانع شدند و بعد معلوم
شد، مقصود او ملاقات کوروش است. او را
تنها نزد وی آوردند و گبریاس همینکه
کوروش را دید. گفت: «آقا من از حیث نژاد
آسوری ام قصر محکمی دارم و بر ولایتی
بزرگ حکومت میکنم، من قریب ۲۳۰۰ سوار
دارم زمانی که پادشاه آسور زنده بود، این
سوارها را به کمک او میبردم زیرا چون
خوبیها از او دیده بودم او را دوست میداشتم
ولی حالا که او در این جنگ کشته شده و
پسرش بجای او بر تخت نشسته چون او
دشمن من است نمی خواهم به او خدمت کنم و
بتو پناه آورده تابع و بندهٔ تو میشوم تا بوسیلهٔ
تو انتقام از دشمن بکشم». بعد گبریاس جهت
کینه ورزی خود را نسبت به پسر پادشاه
مقتول چنین بیان کرد: «پادشاه متوفی
میخواست دختر خود را به پسر جوان و رشید
من بدهد پسر پادشاه روزی او را با خود به
شکارگاه برد و در حین شکار دو دفعه گراز و
شیری را که حمله میکردند از پا درآورده بر
اثر این شجاعت پسر پادشاه بقدری نسبت به
پسر من خشمگین شد که زوبین یکی از
همراهانش را گرفته بسینهٔ پسر من فرو برد و
او را کشت، پادشاه متوفی از این قضیه خیلی
متألم گشت، و بمن دلداری و تسلی داد، اگر او
زنده بود من نزد تو نمی آمدم ولی حالا که پسر
او پادشاه است من جز کشیدن انتقام پسرم
آرزویی ندارم و اگر اینکار کردم جوانی را از
سر خواهم گرفت». کوروش -«گبریاس اگر
تو آنچه میگویی از ته دل است من حاضرم
قاتل پسر تو را مجازات کنم، حالا بگو که اگر
قصر و ولایت تو را بتو رد کنم در ازای آن چه
خواهی کرد؟
گبریاس -«هر زمان که تو بخواهی قصر من
منزل تو خواهد بود دختری دارم که بحد بلوغ
رسیده و میخواستم به پسر پادشاه متوفی
بدهم ولی بعد که این قضیه روی داد دخترم از
من با تضرع خواهش کرد. او را بقاتل برادرش
ندهم، این دختر را به اختیار تو میگذارم.
علاوه بر این تمام سپاهیان خود را بخدمت تو
میگمارم و خودم هم در تمام جنگها با تو
خواهم بود». کوروش پس از آن دست خود
را به طرف او دراز کرد گفت: «با این شرایط
صمیمانه به تو دست میدهم» بعد گبریاس از
نزد کوروش رفت و راهنمایی در اردو گذارد
تا کوروش را بقصر او هدایت کند. در خلال
این احوال مادیها غنایم را تقسیم کردند و
برای کوروش خیمه ای با شکوهی با تمام
لوازم و معیشت و یک زن سوشی که زیباترین
زن آسیا بشمار میرفت با دو زن سازنده
گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشان
رسیدند و خیمه هایی، که زیاد آمده بود به
پارسیها داده شد. پول را هم تقسیم کردند و از
غنائم سهمی را که مغها حصهٔ خدا دانستند
بتصرف آنها داده شد. (ایران باستان ص ۳۲۵،
۳۲۷).
{aکوروش در قصر گبریاس a} (همان کتاب ۵
فصل ۲): روز دیگر صبح زود کوروش به
قصد قصر گبریاس حرکت کرد. دو هزار سوار
پارسی و دو هزار پیاده در جلو میرفتند و
باقی قشون از عقب حرکت میکردند، روز
بعد او به قصر گبریاس رسید. گزنفون در اینجا
از خندق ها و استحکامات این قصر یا قلعه
توصیفی بلیغ میکند و گوید که: آذوقه و حشم
قلعه بقدری بود که اهل خبره به کوروش
گفتند: این قلعه صد سال میتواند در مقابل
محاصرهٔ دشمن پا فشارد این عقیده باعث
نگرانی کوروش شد پس از اینکه گبریاس
اهل قلعه را خارج کرد به کوروش گفت: «هر
اقدام احتیاطی که خواهی بکن و داخل قلعه
شو، کوروش با قشون وارد شد و گبریاس
جامها، تنگ ها، گلدانهای زرین، جواهرات
گوناگون، مقداری زیاد دَریک و اشیاء گرانبها
به کوروش عرضه داشت (گزنفون اشتباه کرده
در این زمان سکه دَریک وجود نداشت زیرا
این سکه را داریوش اول زد. م) بعد دختر خود
را که از حیث قد و قامت و زیبایی توجه همه
را جلب میکرد و بواسطهٔ مرگ برادر عزادار
بود نزد کوروش آورد و گفت: «این دختر با
تمام این مال و منال از آن تو است، یگانه
خواهشی که از تو دارم این است که انتقام پسر
را از قاتل بکشی». کوروش جواب داد:
«چندی قبل بتو گفتم که اگر تو صمیمی باشی
حاضرم انتقام پسرت را بکشم و چون اکنون
میبینم آنچه که گفته ای راست است به تو قول
میدهم که به فضل خدایان چنان کنم. تمامی
این ثروت را می پذیرم و بعد آن را به این طفل
(یعنی به این دختر) و بشوهر او میدهم چون از
اینجا بروم بیکی از هدایای تو اکتفا کنم و تمام
خزاین و نفایس بابل و حتی خزاین عالم با
این هدیه مقابلی نکند» گبریاس با حیرت
پرسید؟ که این هدیه کدام است زیرا تصور
میکرد که مقصود کوروش دختر او است، ولی
کوروش به زودی او را از اشتباه بیرون آورد
توضیح آنکه چنین گفت: «بی شک در عالم
اشخاصی زیاد هستند که نمیخواهند تعدی
کنند، دروغ بگویند و عهد خود را بشکنند ولی
چون پیش نمی آید که کسی به این نوع کسان
ثروتی زیاد بسپارد یا اختیارات مطلق بدهد یا
قلعه ای را به آنها تسلیم کند و یا دخترانی را که
دوست داشتنی هستند در اختیار آنها بگذارد
از این جهان میروند پیش از آنکه مردم از
روی حقیقت بدانند، اینها چه کسانی بوده اند
امروز که تمام این ثروت و اختیارات و دختر
خود را که بواسطهٔ زیبایی اش دلارام هر کس
است در اختیار من گذاردی، موقعی به دست
من دادی تا بمردم بنمایم من کسی نیستم که به
میزبان خود خیانت کنم یا عهد خود را بشکنم
و یا نسبت به او بواسطهٔ حب پول متعدی
باشم. بدان که من قدر این هدیه را میدانم و
مادامی که من عادل باشم و شایعهٔ عدالتم
باعث تمجید مردمان از من باشد هرگز آن را
فراموش نخواهم کرد و بلکه جد خواهم
داشت که نیکی های زیاد بتو بکنم. اما در باب
دخترت تصور مکن که من کسی را که لایق او
باشد پیدا نکنم من دوستان زیاد دارم که مردند
و هر یک لایق او. به این مسئله که آیا شوهر
دخترت بقدر او دارایی خواهد داشت نمیتوانم
جواب بدهم ولی بدان هر قدر مال و منال
دخترت زیاد باشد ابداً احترام ترا در نظر
شوهرش زیادتر نخواهد کرد اینها که پهلوی
من نشسته اند کسانی هستند خواهان آنکه
نشان دهند که مانند من نسبت به دوستان
باوفایند و از دشمن تا نفس میکشد نمیگذرند
مگر این که خواست خدا طور دیگر باشد،
اینها جویای نام اند نه مال تو ولو اینکه ثروت
آسوریها و سریانیها را بر آن بیفزایند».
گبریاس گفت: «کوروش! تو را به خدا بگو
کیانند چنین کسان تا من از تو خواهش کنم
یکی را از آنها به پسری به من بدهی».
کوروش جواب داد «لازم نیست من بگویم تو
با ما بیا بزودی خودت چنین کسان را خواهی
شناخت کوروش این بگفت و برخاست که از
قلعه خارج شود و هر چند گبریاس اصرار کرد
برای شام بماند نپذیرفت. بعد با همراهان خود
به اردو برگشت و گبریاس را هم بشام دعوت
کرد. پس از شام کوروش بر بستری که از
برگ های درخت ساخته بودند خوابید و به
گبریاس گفت: «آیا تو بیش از ما تخت خواب
داری؟» او جواب داد «قسم بخداوند، من
اکنون فهمیدم که شما بیش از من قالی و تخت
خواب دارید. خانه تان هم بزرگتر است زیرا
مسکن شما زمین و آسمان است و بسترهای
شما سطح روی زمین. قالیهای شما از پشم
میش ها نیست مرغزارهای کوه ها و صحراها
فرش شما است» گبریاس در سر شام از
سادگی غذای پارسیها قناعت آنها در خوردن
و آشامیدن و صحبت ها و شوخیهای
دلپسندشان در حیرت شد و چون برخاست
که به منزل خود برگردد گفت: «جای تعجب
نیست که با وجود اینکه ما اینهمه جامهای
زرین و ثروت داریم مردانگی شما بیشتر
است. ما مال جمع میکنیم و شما اخلاق
خودتان را تهذیب میکنید». کوروش گفت
فردا صبح زود با سواران خود بیا تا از ولایت
تو بگذریم و ببینیم دوست و دشمن کیست.
{aنقشهٔ جنگ a} (همان کتاب ۵ فصل ۲). روز
دیگر گبریاس با سواران خود آمد و راهنمای
کوروش گردید، چون او همواره در این فکر
بود که بر قوهٔ خود بیفزاید و از قوای دشمن
بکاهد گبریاس و رئیس گرگانیها را احضار
کرده به آنها گفت: «چون منافع ما یکی است و
شما را شریک در نفع و ضرر خود میدانم
مصمم شدم با شما شور کنم و یقین دارم که
صمیمانه جواب خواهید داد آیا مردمانی
هستند که با آسوریها بد باشند و بتوان آنها را
جلب کرد؟» رئیس گرگانیها گفت، دو مردم اند
که با آسوریها دشمن اند. زیرا آسوریها آنها را
خیلی آزار کرده اند یکی کادوسیان و دیگری
سکاها (راجع به کادوسیان بالاتر گفته شده که
در گیلان سکنی داشتند). کوروش پرسید:
«پس چرا آنها به ما ملحق نمیشوند؟».
«جهت، همان آسوریها هستند که تو اکنون از
مملکت آن ها میگذری» کوروش چون اسم
آسوری را شنید از گبریاس پرسید: «آیا
شنیده ای که جوانی که اکنون در آسور
سلطنت میکند متفرعن باشد؟» گبریاس
جواب داد: «بلی و شقاوت او نسبت بدیگران
کمتر از سختی او با من نیست. جوانی که
پدرش از من قوی تر بود و از دوستان نزدیک
او بشمار میرفت روزی در موقع بزمی مورد
تمجید یکی از زنان غیرعقدی او واقع شد، به
این معنی که آن زن گفت «این جوان چقدر
شکیل و صبیح است و خوشا به حال کسی که
زن او گردد» پادشاه از این حرف بقدری
خشمناک گردید که فرمود جوان را خواجه
کردند». کوروش: «این جوان حالا کجا
است». گبریاس: «پس از فوت پدرش ولایت
خود را اداره میکند» «آیا نمیشود به مسکن او
رفت؟»، «چرا ولی مشکل است. زیرا این
محل در آن طرف بابل است از این شهر دو
برابر سپاه تو لشکر بیرون می آید و این را بدان
که اگر از آسوریها کمتر کسانی نزد تو می آیند
و اسب می آورند از این جهت است که قوهٔ تو
را کم میدانند. بنابراین عقیدهٔ من چنین است
که در این حرکت با احتیاط باشیم»، «توحق
داری که احتیاط را توصیه میکنی ولی من
عقیده دارم که راست بطرف بابل بروم. اولاً
این شهر مرکز قوای دشمن است ثانیاً فتح
هیچگاه بسته به عده نبوده بلکه شجاعت
باعث بهره مندی است. از آن گذشته اگر دشمن
مدتها ما را نبیند خیال خواهد کرد ما از ترس
دشمن را تعقیب نمی کنیم و اثرات شکست
بمرور برطرف شده از نو دل دشمن قوی
خواهد گشت و حال آنکه اکنون جمعی برای
مردگان خود ماتم گرفته اند و عده ای از
مجروحین خود پرستاری میکنند اما اینکه
گفتی عدهٔ ما کم است بخاطر آر که قبل از
شکست دشمن عدهٔ آنها بیش از عدهٔ
کنونی شان و قوای ما کمتر از قوای حالیهٔ ما
بود. این را هم بدان که اگر دشمن دلیر باشد در
مقابل عدهٔ کثیرش هیچ قوه ای مقاومت نتواند
کرد ولی اگر ضعیف باشد هر قدر عده اش
زیادتر گردد ضعیف تر میشود، زیرا عدهٔ زیاد
در موقع ترس و اضطراب بیشتر دست و پای
او را گرفته باعث بی نظمی و اختلال میگردد.
این است عقیدهٔ من پس ما را راست به طرف
بابل ببر».
{aحملهٔ به بابل a} (همان کتاب ۵ فصل ۳). چهار
روز بعد قشون کوروش به انتهای ولایت
گبریاس رسید و کوروش لشکر خود را به
احوال جنگ درآورد و قسمتی را از سواره
نظام مأمور کرد به تاخت و تاز و برگرفتن
غنائم بپردازند، و سپرد که اشخاص مسلح را
بکشند پارسیها را هم با این سوارها فرستاد و
بعضی از آنها از اسب افتاده برگشتند ولی
برخی با غنائم آمدند پس از اینکه غنائم زیاد
به دست آمد کوروش به هم تیم ها گفت عدالت
اقتضا میکند که از غنائم مال خدا را موضوع
کرده و آنچه برای سپاهیان لازم است برداشته
باقی را به گبریاس بدهیم زیرا او میزبان ما بود
و سزاوار است که اگر اشخاصی نسبت به ما
نیکی کرده اند دربارهٔ آنان چندان نیکی کنیم
که آنها مغلوب ما گردند همه این پیشنهاد را
پذیرفته بقیهٔ غنائم را به گبریاس دادند. بعد
کوروش قشون خود را به طرف بابل برد ولی
بابلی ها برای جنگ بیرون نیامدند بر اثر این
احوال کوروش گبریاس را فرستاد به پادشاه
بابل این پیغام را برساند: «اگر میخواهی
بجنگی من حاضرم و اگر میخواهی مملکت را
حفظ کنی تسلیم شو». گبریاس تا جائی که
بی خطر بود پیش رفته پیغام را رسانید.
بابلی ها جواب دادند: «گبریاس این است
جوابی که آقایت بتو میدهد: من از کشتن
پسرت پشیمان نیستم، ندامت من از این است
که چرا تو را هم نکشتم، اگر میخواهید جنگ
کنید سی روز بعد بیائید ما حالا فرصت نداریم
زیرا مشغول تدارکات هستیم. گبریاس در
جواب گفت: «ندامتت تا زنده ای باقی و وجود
من شکنجهٔ روحت باد». (ایران باستان صص
۳۲۸ -۳۳۲).