[ گَ ] (اِخ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانهٔ شمال و مغرب گله دار است. (فارسنامهٔ ناصری ص ۲۶۰).
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِخ) ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ...
[ گُ ] (اِخ) مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبهٔ بیستون داریوش و گفتهٔ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبرو ...
[ گَ ] (اِخ) ناحیه ای است در جنوب بلوچستان.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.