(گَ بَ) (اِ.)۱- نوعی سنگ که از آن دیگ و کاس ه و امثال آن درست میکنند.۲- خیمه که به یک ستون برپای باشد.
فرهنگ فارسی معین
[ ِگ ] (اِ) درختی است که در جنوب ایران بین آب گرم و عباسی هست.
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِ)گیاهی است مانند زنجبیل که آن را در خراسان از زیر زمین بر می آورند و بجهت دفع سردی میخورند. (برهان).
[ گَ ] (اِخ) دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومهٔ شهرستان قوچان در ۱۷ هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسهٔ عمومی مشهد به قوچان. جلگه، معتدل. سکنهٔ آن ۵۸۶ تن شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و ...
[ گَ نَ ] (اِ) بارندگی. (ناظم الاطباء).
۱. زردشتیگری. ۲. [مجاز] کافری. ۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابنیمین: ۵۴۶).
فرهنگ فارسی عمید
[ گَ ] (اِخ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانهٔ شمال و مغرب گله دار است. (فارسنامهٔ ناصری ص ۲۶۰).
[ گَ ] (اِخ) ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ...
[ گَ ] (اِ) آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
[ گُ ] (اِخ) مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبهٔ بیستون داریوش و گفتهٔ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبرو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.