پوستینی از جنس پوست گوسفند: میفکن کَوَل گرچه خوار آیدت / که هنگام سرما به کار آیدت (نظامی۵: ۸۱۷).
فرهنگ فارسی عمید
= گول۲
(اِخ) باب کول محله ای است در شیراز. (از معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ کو کَ دَ ] (مص مرکب) در تداول عامه، حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت. (فرهنگ فارسی معین). بر پشت برداشتن کسی یا چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کول گرفتن. کسی را بر پشت خو ...
[ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) کول کردن. رجوع به کول کردن شود.
[ وِ ] (اِخ) دهی از دهستان سرکانه که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع است و ۱۲۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کَ وَ پَ ] (حامص مرکب) عمل و شغل کول پز. رجوع به کول پز و کول شود. || (اِ مرکب) کوره یا جایی که کول پزند.
(اِ) زبان کردان بود بارانی گوید... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۶) (حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمان می کنم به کاف تازی مفتوح (کَولا) باشد و با اینکه در نسخهٔ فرهن ...
۱. آبگیر؛ تالاب؛ استخر. ۲. مرداب؛ کول.
(اِ مرکب) استخر و تالاب را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). به معنی آبگیر و استخر و تالاب که آب ایستاده باشد زیرا که کول، گوی را گویند که در آن آب جمع آید و بایستد و آن را کیلو نیز گویند. (ان ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.