کوکبة
معنی
[ کَ کَ بَ ] (ع مص) درخشیدن و
روشن گردیدن آهن. (از منتهی الارب) (از
اقرب الموارد). درخشیدن و روشن گردیدن
آتش و جز آن. (ناظم الاطباء). || (اِ) ستارهٔ
بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم
الاطباء). ستاره و گویند «کوکب و کوکبة»
چنانکه گویند بیاض و بیاضة و عجوز و
عجوزة. (از اقرب الموارد). || گروه مردم.
(منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
جماعت. (اقرب الموارد). و رجوع به کوکبه
شود. || شکوفه. (از اقرب الموارد).