معنی

[ تَ هْ شُ دَ ] (مص مرکب) کوتاه شدن. (فرهنگ فارسی معین). - کوته شدن دست کسی از چیزی؛ بدان دسترس نداشتن : از این راز گر هیچ آگه شود ز چاره مرا دست کوته شود.فردوسی. و رجوع به کوتاه شدن شود. || پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن : سرم گر ز خواب خوش آگه شدی ترا جنگ با شیر کوته شدی.فردوسی. دگر آنکه باشد نصیبین مرا چو خواهی که کوته شود کین مرا.فردوسی - کوته شدن داوری؛ پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف : ولیکن چو معنیش یاد آوری شوی رام و کوته شود داوری.فردوسی. رجوع به کوتاه شدن شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.