کواعب
معنی
[ کَ عِ ] (ع ص، اِ) جِ کاعب و
کاعبة. دختران پستان برآمده. (از اقرب
الموارد) (از معجم متن اللغة). زنان نارپستان.
(غیاث اللغات) (آنندراج):
خرامان بت من میان جواری
چو حور بهشتی میان کواعب.امیر معزی .
به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.
خاقانی.
هقعه چو کواعب قصب پوش
با هنعه نشسته گوش درگوش.نظامی.
طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود
کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمهٔ
تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب،
سکانش کواعب اتراب. (ترجمهٔ محاسن
اصفهان آوی).
سقی اللََّه لیلا کصدغ الکواعب
شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب.
سلمان ساوجی.
ز تأثیر زنجیر حفظش نماید
گره چون سلاسل به زلف کواعب.
میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج).
|| پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد)
(منتهی الارب).
- ام الکواعب؛ صاحب پستانهای
برآمده :
سلام علی دار ام الکواعب
بتان سیه چشم عنبرذوائب.امیرمعزی .