[ کُ بَ ] (ع اِ) سپیدی مایل به تیرگی یا سیاهی یا تیرگی که به سیاهی زند، یا رنگی است خاص شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیرگی به سیاهی آمیخته، یا رنگی است خاص شتر را. (از ...
لغتنامه دهخدا
۱. نگهبان کوه. ۲. کوهنشین. ۳. پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت میکند.
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ بَ / بُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) (از: «که» MMM کوه +«بد»، پسوند دارندگی و اتصاف) به معنی کوه نشین . (از حاشیهٔ برهان چ معین). مخفف کوه بود است، یعنی کوه بودنده که عبارت از زاهد و عابد و مر ...
[ کَ بَ / بُ / کُ بَ / بُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۱۲). خزینه دار را گویند، و در بعضی از فرهنگها به معنی صرا ...
اسم: کهبد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kahbod) (فارسی: کَهبد) (انگلیسی: kahbod) معنی: آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض، ( مرکب از «کَه» به معنی بوته ی زرگری ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ کُ بَ لَ / لِ ] (ص) ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۴۵۹). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج): گر نه ای کهبله چرا گشت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.