۱. تنۀ درخت که شاخههای آن بریده شده باشد. ۲. تکۀ چوب کلفت. ۳. هیزم. ٤. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان میبستند. * کندهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان گرد زانو ...
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ دِ ] (اِخ) دهی از دهستان خروسلو است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و ۵۸۹ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
لغتنامه دهخدا
[ کُ دَ / دِ شُ دَ ] (مص مرکب) بند شدن. (غیاث) (آنندراج): کنده شده پای و میان گشته کوز سوختهٔ روغن خویشی هنوز.نظامی.
عمل کندن و نقشونگار انداختن روی سنگ، چوب، یا فلز؛ کندهگری.
شغل و عمل کندهگر؛ کندهکاری.
[ کَ دِ ] (اِخ) دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و ۱۴۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کَ دَ / دِ ] (حامص مرکب) نقشها که به زر و چوب و سنگ و امثال آن کنند. (غیاث). کنده گری. حکاکی. (فرهنگ فارسی معین). عمل کنده کار. (از آنندراج). حکاکی. (ناظم الاطباء). نقش کندن بر ظروف و آ ...
[ کَ هِ ] (اِخ) دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و ۶۴۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ ] (اِخ) کندکوت . قلعه ای از شمال شرقی جزیرهٔ کوچ و این همان حصاری است که بهیم فرمانروای شهر «انهلواره» یا «نهرواله» چون خبر هجوم لشکر محمود را شنید بدانجا گریخت. سلطان محمود پس از انهلوا ...
۱. پرکردهشده؛ انباشته. ۲. [قدیمی، مجاز] چاق؛ فربه.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.