معنی

[ کُ ] (اِ) مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه): به غلمهٔ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۵۵). وقت انداختن بخور کندرو در آتش. (ترجمهٔ دیاتسارون ص ۸). این کندرو به رنگ نداند ز کهربا و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل. مولانا مطهر (از فرهنگ رشیدی). رجوع به کندر شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.