= کمین۱
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ می ی ] (ع ص) دلاور یا مرد با سلاح. ج، کُماة و اکماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شجاع و دلاور و با سلاح. (ناظم الاطباء). دلاور و دلیر که با سلاح باشد. (غیاث). دلاور. (نصا ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ مْ می یا ] (ع اِ) جِ کَمّیَّت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمیت شود.
کمیتی فیزیکی که یکای آن در دستگاه اندازهگیری معین، مستقل از کمیتهای فیزیکی دیگر تعریف میشود [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
کمیتی فیزیکی و متفاوت با کمیتهای اصلی که یکای آن برحسب یکای کمیتهای اصلی تعیین میشود [فیزیک]
هر کمیتی که در طی تحول یک سامانه پویا/ دینامیکی بدون تغییر بماند [فیزیک]
[ کَ تَ ] (ع اِ) اصل چیزی: یقال اخذ بکمیتته؛ ای اصله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کُ ] (ص) به زبان زند و پازند به معنی درهم آمیخته باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صحیح گمیخت است. پهلوی، گمیختن (مخلوط کردن). (از حاشیهٔ برهان چ معین). و رجوع به کمخت شود.
[ کُ / کِ دَ ] (مص) رجوع به گمیزاندن و گمیزانیدن شود.
[ کُ / کِ دَ ] (مص) گمیزیدن. رجوع به گمیزیدن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.