کمربسته
معنی
[ کَ مَ بَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب،
ق مرکب) کمربند بر میان بسته :
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.فردوسی.
|| به معنی مستعد و مهیا و آمادهٔ خدمت
شده باشد. (برهان). کنایه از آماده و مهیا برای
کاری. (آنندراج). مستعد. مهیا. آمادهٔ خدمت.
(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
چو شب تیره شد نور با صدهزار
بیامد کمربستهٔ کارزار.فردوسی.
نگهدار آن مرز خوارزم باش
همیشه کمربستهٔ رزم باش.فردوسی.
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی به زیر.فردوسی
چو رفتی برشه پرستنده باش
کمربسته فرمانش را بنده باش.نظامی.
نماند ضایع ار نیک است اگردون
کمربسته بدین کار است گردون.نظامی.
ز پولادخایان شمشیرزن
کمربسته بودی هزار انجمن.نظامی.
بادا همیشه بر سر عمرت کلاه بخت
در پیشت ایستاده کمربسته چاکران.
سعدی (کلیات چ مصفا ص ۸۳۵).
اجل روی زمین کاسمان به خدمت او
چو بنده ای است کمربسته پیش مولایی.
سعدی.
ملک را دو خورشیدطلعت غلام
به خدمت کمربسته بودی مدام.(بوستان).
- کمر بستهٔ عبودیت؛ مشغول خدمت و
مواظب خدمت. (ناظم الاطباء).
|| نوکر و ملازم را نیز گویند. (برهان). خادم
و نوکر، مأخوذ از معنی پیش است. (از
آنندراج). نوکر. خدمتکار. ملازم. (فرهنگ
فارسی معین). غلام. عبد. (یادداشت به خط
مرحوم دهخدا):
ز درد و غمان رستگان توایم
به ایران کمربستگان توایم.فردوسی.
کمربستهٔ شهریاران بُوَد
به ایران پناه سواران بُوَد.فردوسی.
همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش.فردوسی.
لشکر گفتند بنده ایم و کمربسته. (اسکندرنامه
نسخهٔ قدیم سعید نفیسی).
هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه.سوزنی.
کمربستهٔ زلف او مشک ناب
که زلفش کمربسته بر آفتاب.نظامی.
ای کمربستهٔ کلاه تو بخت
زنده دار جهان به تاج و به تخت.نظامی.
به هرجا که هستی کمر بسته ام
به خدمتگری با تو پیوسته ام.نظامی.
چه بندم کمر در مصاف کسی
که دارم کمربسته چون او بسی.نظامی.
هرکجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند
بیدلی خسته کمربسته چو جوزا برخاست.
سعدی.
|| منظور نظر پیغمبر یا امامی واقع شده.
محل نظر و توجه پیامبر یا امامی شده. کسی
که در خواب طرف توجه و مهر پیامبر یا
امامی شده باشد، مثل نظر کرده؛ کمربستهٔ
مرتضی علی، یعنی نظر کردهٔ آن حضرت.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمر بسته بودن یا شدن؛ منظور نظر
پیغمبر یا امامی واقع شدن.