کمترینه
معنی
[ کَ تَ نَ / نِ ] (ص عالی)
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین):
چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن.
یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص ۵۶).
به خاک پای تو جان باختن شعار من است
فدایی تو شدن کمترینه کار من است.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
و رجوع به کمترین شود. || کوچکترین.
حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین :
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی.