[ اَ ] (اِ) فسوس. حسرت. دریغ. کلمه ایست که در وقت حسرت گویند. (آنندراج). در تأسف و حسرت استعمال شود. (ناظم الاطباء). دریغ و حسرت. اندوه. (فرهنگ فارسی معین). دریغ. حسرت. ندامت: افسوس که فلان ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ تَ ] (مص مرکب) آه برخاستن. ندامت و حسرت خاستن : آن ساز نما که چون زنی کوس خیزد ز جهان هزار افسوس. فیضی اکبرآبادی (از ارمغان آصفی).
[ اَ تَ ] (مص مرکب) حسرت داشتن. (ناظم الاطباء): خوش افسوسی ز قتل من بت خونخوار من دارد که انگشتی بخون آلوده دائم در دهان دارد. اثر شیرازی (از آنندراج).
(~. کَ دَ) (مص م.) مسخره کردن، به ریشخند گرفتن.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ کُ ] (نف مرکب) ریشخندکننده. مستهزء. (فرهنگ فارسی معین).
[ اَ ] (ص مرکب) هر چیز که مایهٔ افسوس دوستان گردد. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.