معنی

[ کِ لْ لَ / لِ زَ دَ ] (مص مرکب) کله بستن : رسیدند زی آبگیری فراز زده کلهٔ زرّبفت از فراز.اسدی. یکی هودج از ماه زرین سرش زده کلهٔ زرّبفت از برش.اسدی. زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن یوسف نیک بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). زده کله و تاج گوهرنگار برآیین درآویخته شاهوار. شمسی (یوسف و زلیخا). چون زدی ابر کله بر خورشید از لطافت شدی چو ابر سفید.نظامی. و رجوع به کله و کله بستن شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.