[ کَ تَ / تِ ] (اِ) قلعه یا دهی کوچک
که بربلندی ساخته باشند. (برهان) (غیاث).
دیهای کوچک. (صحاح الفرس). هر شهر و
حصار که بربالای کوه و پشتهٔ بلند ساخته
باشند. (انجمن آرا) (آنندراج):
کردش اندر خبک دهقان گوسفند
و آمد از سوی کلاته دل نژند.دقیقی.
چو دیوار شهر اندرآید ز پای
کلاته نباید که ماند بجای.فردوسی.
چند پادشاه را از بطانهٔ خویش به دوزخ
فرستاده و چند شهر معظم را کلاته کرده.
(تاریخ سلاجقهٔ کرمان). گفت ای ملک ترا این
ساعت ضعفی است و از استخلاص کلاته
عاجزی. (تاریخ سلاجقه کرمان). شیخ گفت:
این ابوالحسن که در این کلاته نشسته است
سی سال است تا در این بدون حق یک اندیشه
برخاطر او گذر نکرده است. (تذکرةالاولیاء).
و رجوع به کلات شود. || قصری است
سلاطین و ملوک را که گرد بگرد آن خانها
ساخته باشند و آن را به عربی دسکره خوانند.
(مؤید الفضلاء از برهان). دسکره. (مهذب
الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب).
|| دهی که دکان داشته باشد. (برهان).
|| میدان داخل قلعه که در آن دادوستد
نمایند ومحفوظ است. (از فرهنگ لغات
شاهنامه). || مزرعهٔ کوچک بدون قید
بلندی و پستی. (غیاث). مزرعه. حاره.
(نصاب الصبیان). || محله. (از برهان).
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه، چنانکه در
بن کلاته، تلوکلاته، ثورکلاته، ربیع کلاته،
زرین کلاته، زنگی کلاته، شیرآیه کلاته،
عمرکلاته، قراکلاته، کمال کلاته، کیاکلاته،
گاوزنه کلاته، ماران کلاته، مرزبان کلاته.
|| (پیشوند) جزء مقدم امکنه، چنانکه در
کلاته اسبی، کلاته خیج. (یادداشت به خط
مرحوم دهخدا).