معنی

[ کَ کَ ] (نف مرکب، اِ مرکب) کشنده و برندهٔ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان): به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان.اسدی. یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان.اسدی. بفرمان کشتی کش چاره ساز جهانجوی از آن سیلگه گشت باز.نظامی. || کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء): کرده طلب کشتی دریافشان کشتی رز داد بکشتی کشان. امیرخسرو.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.