[ کِ ] (ص نسبی) (از: کرم +و، پسوند اتصاف و دارندگی) کرموندی. کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. (یادداشت مؤلف). || حسود. رشگن. رشگین. (یا ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.