[ کِ ] (اِ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (اِخ) ابوالقاسم. از مشایخ است. (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص ۶۷۶). رجوع به تاریخ گزیده شود.
[ کِ ] (اِخ) ابوعبداللََّه محمدبن عبداللََّه بن موسی کرمانی. ورزیدهٔ در نحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش از روی صحت و درستی بود و وراقی می کرد. این کتابها ا ...
[ کِ ] (اِخ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی. رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.
[ کِ یَ ] (اِخ) محله ای است به نیشابور که آن را مربقه کرمانیه گویند. (از معجم البلدان).
[ اَ نا یِ کِ ] (اِخ) از شاعران قرن یازدهم هجری بود و بشغل کاسه گری اشتغال داشت. نصرآبادی نویسد: طبعش خالی از لطفی نیست. از اوست: سرو را پای رعونت در گل از رفتار تست آب و رنگ نُه چمن صرف گ ...
[ جُ دَ ] (اِخ) ابن علی ازدی معنی. وی در عصر خود شیخ خراسان و فارس آن دیار و از رؤسای باهوش بشمار بود. او در کرمان بدنیا آمد و منسوب به همان جاست. و در خراسان اقامت داشت تا زمانی که نصرب ...
[ مِ دِ کِ ] (اِخ) یا ابوحامدبن ابی الفخر کرمانی، ملقب به اوحدالدین. رجوع به اوحدالدین کرمانی و رجوع به شدالازار ج ۶ ص ۳۱۰ شود.
[ حُ مُدْ دی کِ ] (اِخ) طبیب خاص امیرتیمور گورگان بود. خوندمیر گوید: مولانا حسام الدین ابراهیم شاه کرمانی حاوی فضایل نفسانی بود و در علم طب و معالجه ید بیضا مینمود. و نیز در قسم نرد و شط ...
[ خَ عِ کِ ] (اِخ) نام یکی از مخالفان بنی امیه است که چون نصربن سیار بعهد یزیدبن عبدالملک در خراسان از مرسومات سپاهیان کم کرد مردم رو بخدیع آوردند و او بمخالفت با نصربن سیار برخاست و این مخا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.