کرشمه کردن
معنی
[ کِ رِ مَ / مِ کَ دَ ] (مص
مرکب) غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل.
نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو
اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی
معین):
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد
زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت.
خواجه سلمان (از آنندراج).
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن.
حافظ.
شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینهٔ رخ چو مهیم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص ۲۶۳).