[ کِ ] (اِ) اسم ترکی معز است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). بز. صورتی است از گچی. رجوع به گچی شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز. جلگه ای و معتدل. ۴۵۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).
[ کُ ] (اِخ) دهی است از دهستان کسلیان بخش سوادکوه شهرستان شاهی کوهستانی و معتدل و مرطوب. ۵۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
(کَ چِ) (اِ.) پیشوا، سرکرده، کچیرده هم گفته شده.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ / کُ / کُ چَ ] (اِ) سرکرده و پیشوای مردمان را گویند. (برهان). پیشوای مردم. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پیشوا. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). سرکردهٔ مردمان. (ناظم الاطباء).
[ کَ دَ / دِ / کُ چَ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی کچیر است که سرکرده و پیشوای مردمان باشد. (برهان). رئیس و بزرگ اهل ده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کجیر. کجیرده. رجوع به کچیر و کجیرده شود.
(~.) [ تر. ] (اِمر.) دروازه بان.
در دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول مالیات.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ مَ ] (اِخ) دهی از دهستان گوی آغاج است که در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه و در ۴۹ هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو شاهین دژ و یکهزار گزی خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قرار دارد. دره ...
[ کَ ] (ص مرکب) به هندی کسی که مدفوع آدمی را جمع کند. (انجمن آرا). رجوع به ککا شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.