کچکول
معنی
[ کَ ] (اِ) کشکول. (برهان)
(آنندراج). زنبیل. (ناظم الاطباء): چون
آن کچکول حلوا را در حضور خواجه
گذاشتند... (انیس الطالبین بخاری نسخهٔ خطی
کتابخانهٔ مؤلف). درویش با ایشان موافقت
کرد کچکول حلوایی پیش آورد. (انیس
الطالبین بخاری). || گدا. گدایی کننده.
(از برهان) (از آنندراج). سائل بکف.
- کاسهٔ کچکول؛ کاسهٔ گدایان. خچکول.
(از برهان) (از آنندراج). و رجوع به کشکول
شود.