یکی از دو نیکی؛ یکی از دو نیکویی؛ یکی از دو امر نیک.
فرهنگ فارسی عمید
[ اِ دَلْ اَ حَ ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) کلمهٔ مدح است. یقال: فلانٌ احدی الاحد؛ یعنی بیهمتاست.
لغتنامه دهخدا
[ اِ دَرْ را حَ تَ ] (ع اِ مرکب) یکی از دو راحت و مراد یأس است مأخوذ از مثل: الیأس احدی الرّاحتین: چون از این دولت شدم راضی به احدی الراحتین سهل باشد گر امیدم نیست باری کم ز یأس. ظهیر ف ...
[ اَ حَ دی یَ ] (ع مص جعلی، اِمص) رجوع به احدیت شود.
صلاح دیدن؛ مصلحت دیدن.
اختیارات افسران مجری قانون در اجرای قوانین و فعالیتهای روزانۀ پلیسی که به آنها حق انتخاب میدهد [علوم نظامی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حِ دی ی ] (ص نسبی) منسوب به واحد.
چوبدستی کلفت؛ چوبدستی که سر آن ستبر یا آهن گرفته شده باشد.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.