(~ِ حُ جَُ) [ ع. ] (مص ل.) تمام کردن حجت بر خصم، اولتیماتوم.
فرهنگ فارسی معین
پایانگر
فرهنگ واژههای سره
تقربی که به هر دلیل، نظیر کم بودن دید یا سرعت زیاد هواگَرد یا اشغال بودن باند، به فرود هواگَرد منجر نشود [حملونقل هوایی]
واژههای مصوب فرهنگستان
ناقص؛ کاملنشده؛ بهپایاننرسیده.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ ] (حامص مرکب) نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن. ناقص بودن. کامل نبودن. صفت ناتمام : بدر تمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی.سعدی. غمز و نمامی چون اظهار ناتم ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.