(قَ لَ دَ) [ معر. ] (ص.)۱- شخص مجرد و بی قید.۲- درویش.
فرهنگ فارسی معین
ولنگار، کلندر
فرهنگ واژههای سره
مجرد، بیقید، و از دنیاگذشته؛ درویش.
فرهنگ فارسی عمید
[ قُ لُ دُ ] (ص) در تداول، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن. - قلندرباز. رجوع به این کلمه شود.
لغتنامه دهخدا
[ قَ لَ دَ ] (اِخ) (کوه...) موضعی است در راه هرسین به خرم آباد میان چای چراغعلی و گردنهٔ گاوکش. (یادداشت مؤلف).
[ قَ لَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومهٔ شهرستان بیرجند، واقع در ۳۲هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنهٔ آن ۶ تن است. آب آن از قنات ...
[ قَ لَ دَ ] (اِخ) امیرعلی. یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج ۲ ص ۱۶۷).
[ قَ لَ دَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان ریکان بخش فهرج شهرستان بم، واقع در ۲۱هزارگزی جنوب خاوری فهرج کنار راه فرعی بم به خاش. سکنهٔ آن ۲۰ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
به روش قلندران؛ مانند قلندران.
[ قَ لَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، واقع در ۱۰۰۰۰گزی خاوری کردکوی و ۳۰۰۰گزی جنوب شوسهٔ گرگان به کردکوی. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل مرطوب ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.