قفیز
معنی
[ قَ ] (معرب، اِ) یکصدوچهل وچهار گز
از زمین. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام از
منتخب اللغة). من الارض، قدر مأة و اربع و
اربعین ذراعاً. (اقرب الموارد). این لفظ در
تکلم ایران هست لیکن معنی عامی ندارد
بلکه در هر ولایتی مقداری است. (فرهنگ
نظام). ج، اَقْفِزة، قُفْزان. || پیمانه ای است
به قدر هشت مکوک. (منتهی الارب) (اقرب
الموارد). پیمانه ای است مقدار دوازده صاع و
هر صاع هشت رطل باشد و رطل نیم آثار بود
و از زمین مقدار یکصدوچهل وچهار گز
شرعی. (آنندراج از منتخب). و در رسالهٔ
معربات نوشته که قفیز معرب کفیز است.
(آنندراج). از لاتینی کپیته . و چون زمینی را
یابند که مساحت آن به ذراع هاشمی
سه هزاروششصد گز است بداند که آن یک
جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است
و قفیزی سیصدوشصت گز و قفیزی عبارت از
ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است،
پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر
است. (تاریخ قم ص ۱۲۹). || قفیز در
نیشابور هفتاد من گندم بود و در بعضی
جاهای نیشابور دو من و نیم و در بعضی
نواحی نیشابور یک من و نیم و در نسف نه من
و نیم. (یادداشت مؤلف).