بسیارگود.
فرهنگ فارسی عمید
[ قَ ] (ع ص) دورتک. (منتهی الارب). دورفرود. گود. بعیدالقعر. (اقرب الموارد): زبهر مجلست ای شاه ابر و باد آمد یکی ز کوه بلند و یکی ز بحر قعیر. مسعودسعد. دم از ندم چو برآرم ز قعر سینه به لب م ...
لغتنامه دهخدا
۱. مقعر ساختن؛ گود کردن. ۲. صیحه زدن؛ صدا درآوردن از بیخ حلق.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.