[ دَ لَ ] (ترکی، اِ مرکب) (از: آغاج، درخت +دلن، سوراخ کننده) درخت سنبه. دارکوب. سودانیات. داربر. دارتمک.
لغتنامه دهخدا
[ تُر. ] (اِ. ص.) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه میتوانست بر شاه وارد شود.
فرهنگ فارسی معین
[ تَ ] (اِخ) دهی از دهستان سهندآباد است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و ۳۷۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
(اِخ) دهی از دهستان آتش بیگ است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز است و ۴۷۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ تَ ] (اِخ) دهی از دهستان آجرلو است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و ۴۸۰تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ زِ ] (اِخ) دهی از دهستان خسروشاه است که در بخش اسکوی شهرستان تبریز واقع است و ۲۸۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
= اوجا
فرهنگ فارسی عمید
[ قَ رَ ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش کرج شهرستان تهران. سکنهٔ آن ۴۲ تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ قَ رَ ] (اِخ) قره آقاج. ده مخروبه ای است از بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در ۷۰۰۰۰ گزی خاوری داشلی برون. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل. مردم آن در حدود ۵۰۰ تن هستند و به چادرنش ...
[ قَ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان رودقاب بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در ۱۹ هزارگزی جنوب خاوری مرند و ۴ هزارگزی خط آهن مرند به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگهٔ سردسیر است. سکنه ۵۲۶ تن. آب آن از ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.