۱. جایی که به عدۀ معینی اختصاص دارد و ورود دیگران به آنجا ممنوع است. ۲. ممانعت از ورود به جایی. ۳. منع و بازداشت.
فرهنگ فارسی عمید
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل که در ۲۰۰۰ گزی شمال باختر آمل و ۱۰۰۰ گزی شوسهٔ آمل به محمودآباد واقع است. موقع جغرافیایی آن دشت، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائ ...
لغتنامه دهخدا
(قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م.) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن.
فرهنگ فارسی معین
[ قَ رُلْ هَ ] (ع ص مرکب) شتر روشن آواز. (منتهی الارب): بعیر قرقارالهدیر؛ صافی الصوت فی هدیره. (اقرب الموارد).
[ قُ قُ ب ب ] (ع اِ) شکم، و این کلمه یمانی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
[ قُ قُ بَ ] (ع اِ) آواز شکم. (از اقرب الموارد).
۱. صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن. ۲. صدای لولای در، هنگام بازوبسته شدن.
= قر۱ * قرقر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] = قر۱ * قر زدن
[ قُ قُ ] (اِخ) نام مردی است. (منتهی الارب).
[ قُ قُ کَ دَ ] (مص مرکب) رجوع به غرغر کردن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.