[ فَ ] (ص نسبی) منسوب به فخر. رجوع به فخر شود.
لغتنامه دهخدا
[ فَ ] (اِخ) هراتی، سلطان محمدبن امیری. کسی است که اولین بار مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را از ترکی به پارسی گردانید و آن را لطایف نامه خواند. ریو به نقل از تذکرهٔ الهی او را یکی از ق ...
اسم: فخری (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: faxri) (فارسی: فخري) (انگلیسی: fakhri) معنی: منسوب به افتخار، نام نوعی انگور، ( فخر، ی ( پسوند نسبت ) )، منسوب به فخر، ( عربی ـ فارسی ) ( فخر + ی ( پسو ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ فَ یِ گُ ] (اِخ) فخر گرگانی. رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی) شود.
[ فَ ری یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومهٔ شهرستان نیشابور که در سه هزارگزی جنوب نیشابور واقع است. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای ۳۰۴ تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین ...
[ دَ زِ فَ ] (اِخ) از شاعران اصفهان است که مافروخی در کتاب محاسن اصفهان (ص ۳۴) نام او را جزء شاعران فارسی زبان معاصر خود (قرن پنجم هجری) آورده است. نظامی عروضی در چهار مقاله وی را از شاعرا ...
[ شَ سِ فَ ] (اِخ) شمس الدین بن فخرالدین اصفهانی. ادیب و شاعر اواسط قرن هشتم هجری بود. وی معاصر اتابک نصرةالدین احمدلر و خواجه غیاث الدین محمد رشیدی و شیخ ابواسحاق اینجو است. پدرش فخرالدی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.