[ فَ ] (ع مص) چیره شدن بر کسی در مفاخرت. || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن. (منتهی الارب). مباهات. بالیدن. فخار. فخارة. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف). خودستایی به خص ...
لغتنامه دهخدا
اسم: فخر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fakhr) (فارسی: فَخر) (انگلیسی: fakhr) معنی: نازیدن، مباهات کردن، سربلندی، سرافرازی، افتخار، ( در قدیم ) مایه ی سربلندی، مایه ی نازش، ( در قدیم ) ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ فَ وَ دَ ] (مص مرکب) تفاخر کردن. فخر فروختن. مفاخرت کردن.
[ فَ رِ اَ ] (اِخ) رجوع به فخرالدین اخلاطی شود.
[ فَ رِ بَ کَ ] (اِخ) رجوع به ابوسلیمان (داودبن ابی الفضل...) شود.
[ فَ رِ جُ ] (اِخ) رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی) شود.
[ فَ رِ گُ ] (اِخ) رجوع به فخرالدین (اسعد...) شود.
[ فَ ] (اِخ) اسم قدیم قلعهٔ ری که فخرالدولةبن بویه عمارت آن را تجدید کرد و به نام خود نامید. (معجم البلدان).
[ فَ ] (اِخ) دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در ۹۴ هزارگزی شمال باختری حاجی آباد و سر راه مالرو حاجی آباد به نیریز قرار دارد. جلگه ای گرمسیر و دارای ۹۶ تن سکن ...
[ فَ ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان که در ۳۶ هزارگزی شمال کرمان قرار دارد و دارای ۲۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.