= یارغو
فرهنگ فارسی عمید
[ یَ ] (ترکی / مغولی، اِ) شاخی میان تهی که آن را مانند نفیر نوازند. (یادداشت مؤلف): رنگی عجم صوفی قلندری بوده که قریب سیصد قلندر با او می بوده اند و بارها با حاکم شهر یاغی شده و بر بالای ...
لغتنامه دهخدا
[ یَ ] (ترکی، ص مرکب) قاضی. داور. (یادداشت مؤلف) (ذیل جامع التواریخ ص ۱۷): در صورتی که خان مغول بر یکی از عمال ظنین میشد او را به مرافعه و دعوی می خواند و این دعوی را یرغو، و محاکمه کنن ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.