معنی

[ غِ ل ل ] (ع مص) غل صدر؛ کینه داشتن و دل پر کینه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). غش یا کینه و دشمنی داشتن. (از اقرب الموارد). کینه ور شدن. (مصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). || رشک بردن. حسد بردن. (دزی ج ۲ ص ۲۱۲). || (اِمص) کینه. (ترجمان علامهٔ جرجانی) (مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (مقدمة الادب زمخشری). کین. (مقدمة الادب). کینه و خیانت و کدورت. (غیاث اللغات). حسد. عداوت. دشمنی. حقد. غش : {/Bوَ نَزَعْنََا مََا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ . ۱-۷۷:۴۳/}(قرآن ۷/۴۳). غل است مرا به دل درون از تو گر هست ترا ز من بدل در غل.ناصرخسرو. سزای غل بود آن گردنی که بر صاحب به جهل سینهٔ خود پر ز کینه دارد و غل. سوزنی. این همه وهم تو است ای ساده دل ورنه با تو نه غشی دارم نه غل. مولوی (مثنوی). قبیلهٔ ازد و اشعریان بددل نشوند و ایشان را غل و حقد و حسد نبود. (تاریخ قم ص ۲۷۳). - بی غل و غش؛ بی شبهه و بی تردید و بی عیب. (ناظم الاطباء). آنکه کینه و حسد و حقد ندارد. - بی غل یا بی غش و غل؛ در تداول فارسی زبانان غالباً به فتح غین است به معنی بی حیله و بی فریب و مکر. (از ناظم الاطباء). آنکه کینه و حسد و حقد ندارد: فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین علم نکوتر، ز علم ساز حمایل فتنهٔ این روزگار پرغش و غلی زآنکه نگشته ست جانت بی غش و بی غل. ناصرخسرو (دیوان ص ۲۴۴). رجوع به بی غش شود. - غش و غل؛ به معنی غل و غش است. رجوع به غش شود. - غل و غش؛ در تداول فارسی زبانان غالباً به فتح هردو غین استعمال شود به معنی کینه و دشمنی و حسد و عداوت و غرض و بددلی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.